یکشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۰ | ۱۱:۱ ق.ظ | افشین گرجی -
لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس.
شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛آنگاه روزه ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.ديروقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،
آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد.
روز چهارم، هيچ نگفت.
شب، پدر از او خواست كه كاغذها را بياورد ونوشته ها را بخواند.
پسر گفت: امروز هيچ نگفته ام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه
روز قيامت،آنان كه كم گفته اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى .